خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

و من همچنان با مریضی دست و پنجه نرم میکنم. انگار بدن ما باید نیمه سوز در سختی ها کار کند.

در رویدادمون دو نوجوان 13 و 14 ساله داشتیم که برنامه نویسی بازی میکردن! فرم داوریش بسی متعجبمان کرد و بین 16 تیم انتخابشان کردیم. در رویداد نمیشد با بقیه مقایسه شان کرد اما بسی اعتماد بنفس داشتن! نقطه تفاوتشان را خودشان رقم زده بودن آنهم متمایز از هم سنی هاشان بود!

و شاید بهترین ارائه ای بود که من دیدم و اتمام با یک تصویر شگفت انگیز! درگیر کردن احساسات مخاطبان در اخر اجرا کاری که من هنوز بلد نیستم!

رویداد سپری شد. سه روز پرکار و پر فشار. البته بهتره بگم بیش از یک هفته پرفشار و پرکار. برگزاری یک رویداد 70-80 نفره اصلا کار راحتی نبود اون هم منی که تجربه به این بزرگی را نداشتم و مشکل عدم شناخت بسیاری از تامین کنندگان در محیط جدید بود. در این رویداد چند تجربه ارزشمند بدست آمد که در آینده شاید به کار آید:
* تیم هایی که در رویداد مربوط به افتتاحیه حضور داشتن و یک بار داوری شده بودن (بدون منتورینگ حتی) بسی قوی تر آمده بودن و تونستن مقام های بالا را کسب کنند! پس خیلی از تیم ها در عدم قطعیت شناورند و باید اندکی در ابتدای امر بهشون دلگرمی داد! حتی این دلگرمی به شکل جدی گرفته شدن در یک داوری باشه.

* یک منتور به تیم ها ایده های خودش را نمیدهد و فقط کمک میکنن تا ایده خودشون درست تر شود! در واقع هیچ کس به اندازه خود افراد ایده را نمیداند! یک منتور در ده دقیقه نمیتواند ایده را اصلاح کند و باید کمک کند تا خود تیم به سمت اصلاح برود.

* تا میتوانید یاد بگیرید!!! در یک جهت البته

* داشتن تیم خوب میتواند بسیار خیالتان را راحت کند. پس حتما انسان های مناسب را پیدا کنید!

* انگیزه و تلاش خالصانه میتواند اولتان کند حتی اگر تواناییتان کمتر از بقیه باشد.

* غرور می تواند آخرین تیمت کند هر چند از بقیه در ابتدا توانمند تر باشی.

و چقد جملات بالا خسته کننده و موردی بود:(

این روزها شدید درگیر رویدادم. رویدادی برای تیم های برگزیده تا برگزیده تر بشن برای ورود به پیش شتابدهی

اما وسط انبوه کار و مشغله و فکر و حرص گاهی به این نتیجه میرسم چقدر اوضاعمان خراب است! نه به خاطر کارهای اجرایی بلکه به خاطر تیم ها

یکی از تیم ها که پروژه داشت و کلا استارتاپ رو هوا بود و میخواد به پروژه هاش برسه بعد استارتاپش!

یکی دیگه که کلا تو پیش رویدادمون به این نتیجه رسید ایدش بدرد نمیخوره و میخواد ایده عوض کنه:|

یکی دیگه که فکر میکنه سطحش از بقیه بالاتره و الان باید پول بهش تزریق بشه

یکی دیگه که هیچچچچچچچچچ! نیومده پیش رویداد چرا که در صفحه اینستای یک نفر فیلم افرادی رو تو دفتر دیده و فکر کرده اونا داورای ما هستن و تصمیم گرفته نیاد!

یکی دیگشون خودشون معتقدند ایدشون چرته چطور ما اونا رو قبول کردیم

این است وضعیت استارتاپ های ما در شروع کار. بعد انتظار داریم بیل گیتس بدیم بیرون.

این وسط فکر کنم فقط من به همه چیز اعتقاد دارم!

دیروز پیش رویداد نوآفرینی را داشتیم. بسی شلوغ و پرکار. 4 تا کارگاه خیلی فشرده با مدرسانی که انطباق زمانیشان کار حضرت فیل بود. اما برگزار شد. خوب هم برگزار شد.

برگزاری رویداد ترسناک بود اما کم کم داره به تجربه تبدیل میشه. سخت و پرکار اما شدنی.

تجربه هاست که ما را میسازد 

بماند تا روزی استفاده شود


بالاخره روزهای طاقت فرسای داوری طرح ها تمام شد. همین الان آخرین طرح را خواندم. حال باید تصمیم بگیرم ک کدام برتر است. 
چقدر سخت است از میان 15-16 طرح منتخب درجه یک بخواهی 10 تا را انتخاب کنی!
یعنی باید 6 تا را حذف کنم ولی برای ماندن هر کدام کلی دلیل دارم!

تو این داوری ها چه حرص ها ک نخوردم و چ چیزهای جالبی ک ندیدم! از نوجوان 12 ساله ای که برنامه نویسی میکرد و بازی سازی و طرح داشتند تا کسی که از اکسل یاددادن اندروید نویسی را خواسته بود. 

و چ انرژی هایی که به اتلاف می رود در این مملکت!

خدایا این سختی ها را بر ما آسان کن.

ایلان ماسک (Elon musk) را نمیشناختم. هنوز هم نمیشناسمش. یک اینفوگرافیک در کانالی باعث شد یک جستجو کوچک درباره اش بزنم. نمیخواهم درباره زندگی اش حرفی بزنم که چیزی بلد نیستم. فقط چند نکته کوچک در زندگی اش نظرم را جلب کرد. اجرای همین چند نکته میتواند خیلی از استارتاپ های ما را نجات دهد..

* از کارکردن نترسیده است و از همان کودکی شروع کرده است. حتی در 17 سالگی در شغلش آشغال ها را جمع می کرده است!

* در تمام مراحل زندگی اش چه کودکی، چه نوجوانی و چه دانشجویی پول در آوردن و کسب و کار بخش جدایی ناپذیر از زندگی اش بوده است.

* تصمیم به زدن یک استارتاپ می گیرد. شبانه روزی تلاش می کند، سریع رشد می کند و کمتر از یک سال به جذب سرمایه می رسد.

* در یک استارتاپش با استارتاپ دیگری به نام confinity رقابت می کرده است. پس از مدتی با آن ادغام شده است!!! همکاری حتی با رقیب! (چیزی که در ایران مشاهده اش شبیه معجزه است!)

* همیشه یک گام از زمان حالش جلو بوده است. به جای جلوی پایش و کپی کردن از بقیه آینده را می نگریده و زودتر از بقیه دل به کار میزده است.

* خیلی سریع تر از آنچه فکر می کنید شکست میخورده. فاصله شکست هاش کمتر از چند ماه است! خیلی زود مجددا امتحان می کرده است! اما ما چی؟ برای انتخاب اسمش دوسال فکر میکنیم!

پی نوشت: اینفوگرافیکش از منبعش در ادامه مطلب درج شد.

خواندن طرح ها سخت است. بعضی هاشان دمای بدن را افزایش می دهند! نفس عمیق زیاد میکشید! برخی وقت ها که به جز دوش آب سرد هیچ راه حلی برای بازگشت اعصاب نخواهید داشت!

داوری طرح های ثبت نامی را آغاز کردیم. در طول مدت فراخوان از بس حجم کاری بالا بود و شلوغ بودم هیچگاه فرصت نکرده بودم طرح ها را بخوانم و فقط در حد دقیقه نگاهی ب بعضی از آنها. الان که شروع کردم تقریبا به مشکل فشار خون دارم دچار میشوم!

در داوری ها حجم عظیمی از طرح های خوش خیالی، حجم عظیمی از طرح های در اولیت دهم مردم و حجم عظیمی از طرح ها با عدم شناخت درست مشاهده میشود.

بماند آنهایی که کاری نکرده اند و در فرم داوری مسئولین را به باد ... گرفتن! بعضی هاشان ما را هم بی نصیب نگذاشتند:)

در 20 طرح اولیه فقط 2 تا قابل بحث بودن و بقیه حتی جای فکر کردنم ندارند! تازه اون 2 هم قابل بحثند نه قبول!

در این مملکت همه حرف میزنیم اما کیست که کار کند؟!

خدا رحم کند ...

مسافر راه مشهدم

پس از مدت ها به دور از فکر کار و دنیا زدیم به راه مشهد و خوشبختانه با قطار 

فرصت مغتنمی است برای خواندن. هر چند ک در چند ساعت پیش زیاد خواندنی نبوده و بیشتر تلگرام آن هم از جنس کار و دنیا.

هم کوپه ایم مردی است میان سال. شاطر نانوایی است. از لحظه اول ارتباط را برقرار کرد و شروع ب صحبت کرد. تفاوت سنی فک میکنم بیش از ۳۰ سال است اما باز به راحتی ارتباط برقرار کرد. پس از چند دقیقه اسم کوچک را پرسید و در مکالمات از اسم کوچک بهره میبرد. گاهی از گذشته و گاهی از حال میگوید. مشهدی است و در بروجن کار میکند. از زندگیش راضی است و از وضعش گله ای ندارد. کلا نارضایتی خاصی را منتقل نمیکند و به سمت مثبت میحرفد. هر چند من بیشتر سر در گوشی و کتابم اما گاهی کلام‌ بینمان در میگیرد. دغدغه کاریش را پرسیدم. از حواس جمعی ب مشتریان تا کیفیت نان میگفت. سختی کارش بنظرم در وهله اول ناچیز آمد اما خودش میگوید باید در بهترین اندازه و بهترین زمان نان را به تنور بزنی تا کیفیت خوبی داشته باشد. رضایت مشتری چندین بار در حرف هایش پیدا بود.

او یک منتور است در حرفه خود، هرچند کلمه منتور را شاید تا به حال در عمرش نشنیده باشد!