خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

جوان معدب خوش خنده ای از اولین دورهمی ما تا به حال در جاهای مختلف هر جا مرا میبیند به سمت من می آید و صجبت می کند. راستش خیلی جدی اش نمیگرفتم چون حس میکردم بیشتر علاقه مند است تا مرد عمل. تیم نداشت و هر بار از تیم یابی سوال میپرسید. امروز سرزده آمد دفتر و این بار در وهله اول نیز همان حرف های پیشین را تکرار کرد که می خواهد در زمینه گردشگری سلامت کار کند. طرح جدی در آن حس نکردم تا درباره بیمارستان پرسیدم. شرکت ساختمانی داشت و در حال ساخت یک بیمارستان بود! 450 تخته خوابی. دو نیکوکار پیدا کرده بود و یکی زمین را تامین کرده بود و دیگری هزینه را. زرنگ بود و در حال انجام کارهای بزرگ. اما تمایلش به استارتاپ زود بود و راه را برای پیدا کردن برنامه نویس اشتباه میرفت. الان زمان جذب توریست نبود در حالی که هنوز شروع به ساخت بیمارستان نشده بود! دوست دارم راهش را ببینم ک ب کدام سمت پیش می رود.

عصر مجید به سراغم آمد. مجید مردی حدود 40 ساله است ک سر و تیپش بد نیست. در رویدادی در دانشگاه دیدمش و سر ناهار برایمان نطق بلند بالایی رفت از کارهایی ک کرده و میخواهد بکند. رزومه اش را همانجا بمن داد. مهندس عمران بود و سابقه اش همه در زمینه مهندسی عمران اما حال میخواست شتابدهنده ای در حوزه فرهنگی راه بیاندازد! آن روز به هر ترتیبی بود از دهان گرمش فرار کردم. چندین بار تماس گرفته بود و قسمت نشده بود جلسه داشته باشیم (البته قسمت را کنار تمایل خودم هم بذارید). دیروز زنگ زد و من مجددا بازه زمانی خالی را گفتم و این بار در آن بازه توانست که بیاید. در حدود 1 ساعت صحبت (خوشبختانه مخاطبان جلسه بعدیم اومدن) شاید 10 دقیقه از حرف هایش بیشتر متوجه نشدم. از مکاشفه میگفت! از عرفان سرخپوستی و دوره ایی ک رفته بود! گاهی میترسیدم ازش و گاهی کلافه میشدم. بازهم رزومه اش را داد و پوشه ای ک همیشه چندتایی از ان دنبالش است. داخلش برگه شعری از خودش، رزومه و طرح همین شتابدهنده فرهنگیش! شعرش ک تا انتها خواندش سخت بود و طرحش هم از همه دری بود. میخواست فرهنگ خانوداه و مشکلات روانی و مشکل کارآفرینی را حل کند. البته در میان انبوه برگه های درهم و با متنی از هر سمت، یک برگه چارت سازمانی کلاس ها بود ک منطقی به نظر میرسید. میخواست شتابدهنده ای بزند که خودش شتابدهنده تولید می کند :| ! تمایل داشت فردا هم بیاید و در زمانی 3 ساعته همه چیز را برایم توضیح دهد! با هر ترفندی بود فایل معرفی طرحش را دریافت کردم و خداحافظی کردم. 

آخر وقتم هم با علیرضا و علی از بچه های مهندسی مواد دانشگاه جلسه داشتم. علیرضا اکتیو و فعال است و میخواست رویدادی ترویجی برای هم دانشگاهی هایش راه بیاندازد. برای شروع توصیه کردم یک دورهمی با چند نفر از افراد موفق بگذارد و انگیزه ایجاد کند و بعد به سمت کارگاه آموزشی پیش رود. علی نیز ایده هایی دارد اما بیشتر در حد ایده است و هنوز انگیزه اجرا در چشمانش دیده نمیشد! علی میخواست نوجوانان را ثبت نام کند و با برگزاری مسابقاتی جذاب آموزش را دل رویداد داشته باشد. اما فقط به همینجا فکر کرده بود و اینکه چ مسابقه ای، چ بازی، چگونه، نحوه جذب و چ آموزشی فکر نکرده بود. گفتم در دانشکده خودت نمونه کوچکش را اجرا کن و ببین چ اتفاقی می افتد. آیا همه چیز ب این خوشگلی ک فکر میکنی هست یا ن.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۵۰ ب.ظ
  • پیمان :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی