خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

تیم اولمون در حوزه کسب و کار عروسی کار میکنه. تیم بسی با انگیزه و خوبی است. مشخصه اصلیشان دل و نیت پاکشان است. تعاملشان با همه بهتر است و شکی ندارم اندکی یاری شوند در پیدا کردن راه، آینده شگرفی میسازند.

تیم دوممون 5 دانشجوی سال اخری هستن. اینترنت اشیا کار میکنن و ترکیب تیمی خوبی دارند. اما کاش دانشجو نبودن و بیش از نصف زمانشان را صرف دانشگاه نمیکردن. کاش اولویت کسب و کارشان پررنگ تر بود.

تیم سومون یک نفره. فردی با انگیزه، توانمند با ایده ای جالب و همخوان با خودش اما یک نفر است. از 3 نفر تیم فقط خودش با تمام وجودش تلاش میکند و کاش تیمش را تکمیل میکرد. کمتر میبینمش و میگوید در استدیو در حال ضبط برنامه های معرفی کتابش است.

تیم چهارم ایده خوبی برای بازار پرسود طلا دارند و توان فنی خوب، اما نقطه ثقل ندارند و با هم از دور کار میکنن. هر کسی کار خود را در خانه یا بعد از کارش انجام می دهد و در آوردن نان بزرگترین مشکل شان است. کاش اندکی متمرکز تر کار میکردن و اندکی گاردشون بازتر بود.

تیم پنجم با آرایشگاه های زنانه میخواهد کار کند. مدت زیادی است این ایده مشغولشان کرده و انگیزه شان آب شده است. سردرگمی در چشمانشان موج میزند. تیم فنی نیاز دارد و اندکی شارژ برای زدن به دل دریا.

یک تیم فنی قوی داریم. موتور جستجوی هوشمندی نوشتن که رهاشون کنم میخواند با گوگل رقابت کنن. ایدشان مشتری زیاد دارد اما باید راه درستشان را بیابند. دغدغه ام اول تنها یافتن راهشان بود اما الان دغدغه پیشنهاد های کوچک ( بزرگ از نظر خودشان) هم به آن اضافه شد. میترسم از راهشان به طمع سیبی خارج شوند.

و امان از تیم نقدی جان! مرد آروم حرف گوش کنی که بعد از پذیرش دیگر دیده نشد. متکی بر خود و با تفکر پیشبرد فنی. تلاشم رو برای موفقیتش میکردم اما حیف ک خودش دور شد .

کوچولو های من خوب پیش میرن. ی کارهای بدون زمینه ای میکنن و بازیشون را هر روز بهبود میدن. کمک من بیشتر در جهت افزایش اعتماد بنفسشان بوده است.

گلدون سازان ما هم مشکلشون خدا و خرماس. خودشون ب ایده خودشون ایمان ندارند ب اندازه کافی! با آنکه بازخورد مثبتی گرفتند اما مدیرشان بیشتر مهندس است تا مدیر، مهندسانشان بیشتر بازیگوشند. و باز امان از دانشگاه و اولویت درسی!

تیم اخر تازگی ب ما اضافه شده است. 8 نفر با ایده ای مشابه با نقدی جان. تیم توانمند و پرشوریه اما در اعتقاد راسخشون ب کسب و کار ابهام هست. 7+1 اند و مدیر تیم به گروه 7 نفره اضافه شده است. اندکی درجه اطمینان از تیمشان را کم کرده و جوانی در دیدگاه7 نفرشان متصور است. اما اگر ابهام ها را مرتفع سازند چ شود!

بچه های من برای موفقیتشان راه سختی ولی امکان پذیری دارند. من بیشتر از خودشان به آنها ایمان دارم.

این روزها در دوره پیش شتابدهی شناوریم. بچه ها دارند تلاش میکنند هر روز اما بعضی ها به شدت پررنگ و بعضی ها کمرنگ. تیم های با انگیزه به آدم انگیزه میده. تیم هایی که هم خدا را میخواند و هم خرما آینده درخشانی برایشان متصور نیست. از دور کاملا واضحه ک چقدر عدم تمرکزشون پیشرفتشون را کند میکنه و از راه اصلیشان دور میکنه.

زمان قاتل بزرگی است و در این مدت درس گرفتم که باید سریع بود. باید سریع رفت و معطل نماند. هر لحظه که میگذره انگیزه آدمی با سرعت باور نکردنی آتشش کم می شود و دوری نمیپاید که به خاموشی میگرود. 

چ طرح های زیبا و تیم های خوبی دیدم که بدلیل اتلاف وقت به هدر رفتند.

شرایط سخت است. بسی ب دوران سخت نزدیک شده ایم. مشکلات نانوشته زیادی داریم. از مشکلات سخت افزاری و حل آنها که باید حل کننده ها را پیدا کنم گرفته تا ناامیدی تیم ها یا شل گرفتنشون.

بعضی هاشون در سردگمی کامل  به سر میبرن

بعضی هاشون خونه نشستن و فک میکنن بهترین راه را میرن

بعضی ها در مقابل ابهام ها دارند تلاش میکنن ک کم نیارند

بعضی ها هم خوب پیش میرن ولی نیستن اونجا ک درست جهت دهی شوند

و این وسط من چ میکشم

انبوه کارهای اجرایی با برقراری ارتباط مثبت با بچه ها و از ی طرف دیگر ارتباط با مربیان و طرف چهارم ارتباطات درون شهر برای چهره سازی مرکز و جذب دوره بعدی مثل کشیده شدن از چهار جهت مخالف است.


روند یادگیری ما همچنان ادامه دارد. امروز شروع پیش شتابدهی بود. همه نیامده بودن. اما از هر تیمی یک نفر حضور داشت. بعضی ها کامل اماده بودن. در واقع اون ایده و توانایی اینها نیست ک موفقشون میکنه. پشتکارشونه که میسازدتشون.
علی از تهران آمده بود. شب آمد پیش ما. قبل از خواب درباره کتاب حرف زدیم و شعر. حافظ را خیلی خوب میشناخت. بهتر از بسیاررری از افرادی که من میشناختم. لذت میبردم از توضحات و تفسیراتش. کتاب خیلی خوانده بود و این کاملا از همکلامی نمایان میشد. این مرد عالی است. حس خوب میگیرید از مصاحبت با علی و بسی یاد خواهید گرفت. از نوع مکالمه گرفته تا دانش شما رو افزون میکند.

معنای واقعی mvp یا حداقل نمونه قابل قبول محصول را تازه به درستی دریافتم. قبلا دیدگاهی داشتم که کامل نبود. الان در حال مطالعه و بازنگری کتاب Running Lean هستم که توسط یکی از دوستان ترجمه شده. در ابتدای فصل دوم برای توضیح بوم ناب نحوه نوشتن کتاب خود را شرح داده است. برای mvp آن جلد کتاب به همراه قیمت و فهرست آن را طراحی کرده است و بر روی بلاگ شخصی خود قرار داده و یک امکان ثبت آدرس ایمیل برای درخواست خرید کتاب پس از چاپ! در عرض سه ماه حدود 1000 ایمیل درخواست خرید برای آن امده است و توانسته جذابیت ایده خود را از این طریق امتحان کند. کتابی که هیچ چیز آن وجود نداشته و تنها جلد آن طراحی شده است (البته این جلد با جلد نهایی کتاب تفاوتی فاحش داشت) ولی توانست با ایده ای ساده قبلا از نوشتن آن را تست کند. 

اگر در فکر ساخت محصولی هستید لطفا فرضیه های خود را به سریعترین روش و کم هزینه ترین راه امتحان کنید و آن ها را بهینه کنید قبل از اجرا.