خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

مسافر راه مشهدم

پس از مدت ها به دور از فکر کار و دنیا زدیم به راه مشهد و خوشبختانه با قطار 

فرصت مغتنمی است برای خواندن. هر چند ک در چند ساعت پیش زیاد خواندنی نبوده و بیشتر تلگرام آن هم از جنس کار و دنیا.

هم کوپه ایم مردی است میان سال. شاطر نانوایی است. از لحظه اول ارتباط را برقرار کرد و شروع ب صحبت کرد. تفاوت سنی فک میکنم بیش از ۳۰ سال است اما باز به راحتی ارتباط برقرار کرد. پس از چند دقیقه اسم کوچک را پرسید و در مکالمات از اسم کوچک بهره میبرد. گاهی از گذشته و گاهی از حال میگوید. مشهدی است و در بروجن کار میکند. از زندگیش راضی است و از وضعش گله ای ندارد. کلا نارضایتی خاصی را منتقل نمیکند و به سمت مثبت میحرفد. هر چند من بیشتر سر در گوشی و کتابم اما گاهی کلام‌ بینمان در میگیرد. دغدغه کاریش را پرسیدم. از حواس جمعی ب مشتریان تا کیفیت نان میگفت. سختی کارش بنظرم در وهله اول ناچیز آمد اما خودش میگوید باید در بهترین اندازه و بهترین زمان نان را به تنور بزنی تا کیفیت خوبی داشته باشد. رضایت مشتری چندین بار در حرف هایش پیدا بود.

او یک منتور است در حرفه خود، هرچند کلمه منتور را شاید تا به حال در عمرش نشنیده باشد!

  • پیمان :)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی