خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

خاطرات یک جوجه مدیر

اینجا محض خاطراتی است که شاید هیچ کس نخواندش!

امروز سخت بود. هم برای تیم هایم و هم برای من. تیم ها برای داوری که باید میشدن و به شتابدهی وارد میشدن و من برای تیم هایم. برای آنهایی که امید دوچندان دارم برای موفقیتشان. تلاشی ک کردند و میکنند. امروز کلی کار و استرس داشتم و زبون روزه. 

اما نکته ای در آخر یاد گرفتم. در هر شرایطی و در هر حجم کاری باید برای ارتقا دانش فردیم تلاش کنم. امروز تصمیم گرفتم در روز یک ساعت را قطعا به مطالعه اختصاص دهم. در هر حالت بخوانم و یاد بگیرم و فقط به تجربه اکتفا نکنم. این نکته ای بود ک مدیرمم دم اخر بهم یادآوری کرد که پیمان فراموش نکن که باید خیلی خودت را ارتقا بدی و یادبگیری. هنوز برای یادگرفتنی ها راه بسیار داریم ...

گاهی باید تصمیم گرفت. تصمیمات سخت. بین افراد. زمان داوری رویداد دوممون یکی از چالشی ترین موارد هفته اخیر بوده. از شانس بد ما زمانش با امتحانات خرداد و ماه رمضان تداخل پیدا کرده و برنامه ریزی را خیلی سخت کرده. این وسط داورا هم باید در نظر بگیریم که چ زمان خالی هستند. به سختی به دو تاریخ رسیدیم که در هر دو تاریخ یک سری از تیم ها مشکل دارند و حالت بدش این بود ک تصمیم نهایی را من باید میگرفتم. احساسات شخصی را کنار گذاشتم و با بررسی مشکلات هر یک تصمیم رو گرفتم! جمعه صبح تصمیم نهایی بود. همه این ها یک تجربه است!

در میان تیم هایمان یک تیم ساده و یک رنگ است. همه آنها با دل و جان کار میکنند و بیش از بقیه گوش هایشان شنواست. شاید در آنها رنگ مردانی از جنس بیزینس کم رنگ باشد اما پشتکار آن ستودنی است. آنها را به سمت پیروزی هل میدهیم:)

چهره اقتصادی هفته شدم در روزنامه دنیای اقتصاد. حس خوبی است اما ن چندان مهم. تنها یک نکته است که کارهای جذابی میکنم اما این نشان می دهد هنوزز خیلی راهی هست که باید رفت. زمانی خود را چهره اقتصادی می نامم که تاثیری بر اقتصاد این کشور گذاشته باشم.


روزهای سختی است. کار کردن با جوانان خام و پرانگیزه ک گه گاه فیلشان یاد هندوستان میکند و رویاشان را در حالشان تصور میکنم و فکر میکنند که چه ها گردند و چه ها شدن سخت است هر چند دل انگیز. زمانی که غرورشان مانع شنیدنشان می شود. کاش میتوانستند بین رویا و واقعیتشان تفکیک قائل شوند و بداند حالا حالاها باید بدوند.

امروز خیلی دو جوان دوست داشتنی یکی از تیم هایم رنجاندنم. آن زمان که من خیرخواهانه رهنمودشان میکردم بخاطر اشتباهشان و آنها بیشتر گارد میگرفتن. زمانی ک خود را بعنوان عضوی از تیمشان میدیدم‌ و موفقیتشان با موفقیت خودم فرقی نمیکرد اما آنها حتی گاهی از دایره احترام‌ شخصی هم پا فرا میگذاشتند. آنقدر که هر حرف مرا بنا بر منفعت شخصی میپنداشتن.

کار کردن در فضای استارتاپی یعنی غوطه وری در میان آرزوها. لذت زندگی مدتی با رویاهای جوانان. آرزوهای قشنگ و چشمانی درخشان از امید. هر چند ب زودی بسیاری از این امیدها ب کوره زار سختی های عمل میخورند و بسیاری از آنها عطایش را ب لقایش می بخشند اما دیدن این روزها امید آدمی را زنده نگه میدارد. 

وقتی در کنار امید دیگرانی خودتم زنده میشوی و میفهمی زندگی میتونه قشنگ بشه

من عاشق این بچه هام و وقتی ناامیدیشان را در گذرگاه های تنگ میبینم دلم میگیرد. کاش ک زود دست نکشند از ارزوهای قشنگشان.

این روزها یکی از قشنگ ترین روزهای زندگی است...

تیم اولمون در حوزه کسب و کار عروسی کار میکنه. تیم بسی با انگیزه و خوبی است. مشخصه اصلیشان دل و نیت پاکشان است. تعاملشان با همه بهتر است و شکی ندارم اندکی یاری شوند در پیدا کردن راه، آینده شگرفی میسازند.

تیم دوممون 5 دانشجوی سال اخری هستن. اینترنت اشیا کار میکنن و ترکیب تیمی خوبی دارند. اما کاش دانشجو نبودن و بیش از نصف زمانشان را صرف دانشگاه نمیکردن. کاش اولویت کسب و کارشان پررنگ تر بود.

تیم سومون یک نفره. فردی با انگیزه، توانمند با ایده ای جالب و همخوان با خودش اما یک نفر است. از 3 نفر تیم فقط خودش با تمام وجودش تلاش میکند و کاش تیمش را تکمیل میکرد. کمتر میبینمش و میگوید در استدیو در حال ضبط برنامه های معرفی کتابش است.

تیم چهارم ایده خوبی برای بازار پرسود طلا دارند و توان فنی خوب، اما نقطه ثقل ندارند و با هم از دور کار میکنن. هر کسی کار خود را در خانه یا بعد از کارش انجام می دهد و در آوردن نان بزرگترین مشکل شان است. کاش اندکی متمرکز تر کار میکردن و اندکی گاردشون بازتر بود.

تیم پنجم با آرایشگاه های زنانه میخواهد کار کند. مدت زیادی است این ایده مشغولشان کرده و انگیزه شان آب شده است. سردرگمی در چشمانشان موج میزند. تیم فنی نیاز دارد و اندکی شارژ برای زدن به دل دریا.

یک تیم فنی قوی داریم. موتور جستجوی هوشمندی نوشتن که رهاشون کنم میخواند با گوگل رقابت کنن. ایدشان مشتری زیاد دارد اما باید راه درستشان را بیابند. دغدغه ام اول تنها یافتن راهشان بود اما الان دغدغه پیشنهاد های کوچک ( بزرگ از نظر خودشان) هم به آن اضافه شد. میترسم از راهشان به طمع سیبی خارج شوند.

و امان از تیم نقدی جان! مرد آروم حرف گوش کنی که بعد از پذیرش دیگر دیده نشد. متکی بر خود و با تفکر پیشبرد فنی. تلاشم رو برای موفقیتش میکردم اما حیف ک خودش دور شد .

کوچولو های من خوب پیش میرن. ی کارهای بدون زمینه ای میکنن و بازیشون را هر روز بهبود میدن. کمک من بیشتر در جهت افزایش اعتماد بنفسشان بوده است.

گلدون سازان ما هم مشکلشون خدا و خرماس. خودشون ب ایده خودشون ایمان ندارند ب اندازه کافی! با آنکه بازخورد مثبتی گرفتند اما مدیرشان بیشتر مهندس است تا مدیر، مهندسانشان بیشتر بازیگوشند. و باز امان از دانشگاه و اولویت درسی!

تیم اخر تازگی ب ما اضافه شده است. 8 نفر با ایده ای مشابه با نقدی جان. تیم توانمند و پرشوریه اما در اعتقاد راسخشون ب کسب و کار ابهام هست. 7+1 اند و مدیر تیم به گروه 7 نفره اضافه شده است. اندکی درجه اطمینان از تیمشان را کم کرده و جوانی در دیدگاه7 نفرشان متصور است. اما اگر ابهام ها را مرتفع سازند چ شود!

بچه های من برای موفقیتشان راه سختی ولی امکان پذیری دارند. من بیشتر از خودشان به آنها ایمان دارم.

این روزها در دوره پیش شتابدهی شناوریم. بچه ها دارند تلاش میکنند هر روز اما بعضی ها به شدت پررنگ و بعضی ها کمرنگ. تیم های با انگیزه به آدم انگیزه میده. تیم هایی که هم خدا را میخواند و هم خرما آینده درخشانی برایشان متصور نیست. از دور کاملا واضحه ک چقدر عدم تمرکزشون پیشرفتشون را کند میکنه و از راه اصلیشان دور میکنه.

زمان قاتل بزرگی است و در این مدت درس گرفتم که باید سریع بود. باید سریع رفت و معطل نماند. هر لحظه که میگذره انگیزه آدمی با سرعت باور نکردنی آتشش کم می شود و دوری نمیپاید که به خاموشی میگرود. 

چ طرح های زیبا و تیم های خوبی دیدم که بدلیل اتلاف وقت به هدر رفتند.

شرایط سخت است. بسی ب دوران سخت نزدیک شده ایم. مشکلات نانوشته زیادی داریم. از مشکلات سخت افزاری و حل آنها که باید حل کننده ها را پیدا کنم گرفته تا ناامیدی تیم ها یا شل گرفتنشون.

بعضی هاشون در سردگمی کامل  به سر میبرن

بعضی هاشون خونه نشستن و فک میکنن بهترین راه را میرن

بعضی ها در مقابل ابهام ها دارند تلاش میکنن ک کم نیارند

بعضی ها هم خوب پیش میرن ولی نیستن اونجا ک درست جهت دهی شوند

و این وسط من چ میکشم

انبوه کارهای اجرایی با برقراری ارتباط مثبت با بچه ها و از ی طرف دیگر ارتباط با مربیان و طرف چهارم ارتباطات درون شهر برای چهره سازی مرکز و جذب دوره بعدی مثل کشیده شدن از چهار جهت مخالف است.


روند یادگیری ما همچنان ادامه دارد. امروز شروع پیش شتابدهی بود. همه نیامده بودن. اما از هر تیمی یک نفر حضور داشت. بعضی ها کامل اماده بودن. در واقع اون ایده و توانایی اینها نیست ک موفقشون میکنه. پشتکارشونه که میسازدتشون.
علی از تهران آمده بود. شب آمد پیش ما. قبل از خواب درباره کتاب حرف زدیم و شعر. حافظ را خیلی خوب میشناخت. بهتر از بسیاررری از افرادی که من میشناختم. لذت میبردم از توضحات و تفسیراتش. کتاب خیلی خوانده بود و این کاملا از همکلامی نمایان میشد. این مرد عالی است. حس خوب میگیرید از مصاحبت با علی و بسی یاد خواهید گرفت. از نوع مکالمه گرفته تا دانش شما رو افزون میکند.